شمال اسفند 94
سلام دختری
ببخشید که مطالب رو به ترتیب نمیذارم برات...اما مهم اینه که خاطرات رو مرور کنی و ازشون لذت ببری دیگه..مگه نه
ما به همراه دوستان همیشگی بابا عمو مسلم و عمو علی به شمال رفتیم و هستی و هلیا دوستا و همبازی های شما بودن...این دفعه دیگه محمودآباد نرفتیمبابا از طرف علوم پزشکی ویلای خوشگلی برامون گرفته بود داخل محوطه بسیار زیبا بود و مهمتر از همه این بود که باغ وحش و پارک که شما خیلی دوست داری داشت...تو راه رفتن از ویلا به رستوران هم میخواستی بری باغ وحش هم پارک....باید انقدر حواست رو پرت میکردیم که نبینی تا ما از نهار و شام جا نمونیممحوطه بیرون رستوران هم حیوانات خشک گذاشته بودن و شما دوست داشتی مدام بری اوجا و وایستی تماشا کنی...یعنی عملا من از نهار و شام هیچی نمیفهمیدم
تو ساحل هم که کلی آب بازی کردی ....و خلاصه خیلی جای خوب و مناسبی بود و به شما هم خیلی خوش گذشت...
از بس پل دوست داری....
او دوتا دخمل کوچولو ها رو میبینی تو عکس که کفشاشونو گرفتن دستشون و دارن میرن...اون دوتا هستی و هلیا هستن