حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

هدیه آسمونی

عزیز کو ؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام بر حلمای نازنین هفته پیش یعنی 22 خرداد به همراه بابایی و عزیز و بابا مجید و مامانی و باباعلی و منو شما رفتیم تویه دروار(از توابع دامغان) اولین باری که یاد گرفتی بهت میگفتیم عزیز کو سریع برمیگشتی نگاش میکردی عزیز هم 10 هزار تومان بابت این کارت بهت داد اینم جایزت حلما خانوم ...
31 خرداد 1394

رانندگی حلما خانوم

سلام دلبر مامان میدونی مامان جون شما خیلی علاقه به ماشین داری و وقتی میرسیم داخل ماشین یراست میری سرغ فرمون و نگهش میداری یا همش به فلش ضبظ دست میزنی و میکشی.چند بارم کامل فلش رو در آوردی و آهنگ رو قطع کردی حتی به دکمه های فلاشر ماشین هم دست میزنی.یکبارم شیشه پاک کن رو روشن کردی اینم عکسی که امروز صبح در حال رفتن به خونه مامانی ازت گرفتم.شما جلو نشسته بودی و مامان عقب.   ...
31 خرداد 1394

پارک سه نفره

سلام بر یگانه دخترم هفته پیش با خاله سحر و خاله میترا(از دوستای مامان) که یه دختر ناز به اسم عسل داره و 2 ماه از شما و ترنم بزرگتره قرار گذاشتیم شما سه کوچولو رو ببریم پارک تا هوا بخورید.هر سه تایی هم با کالسکه رفتیم. بعد یه گشتی تو پارک به پاساژ بردیا که نزدیکشه رفتیم.از یه مغازه سه تا شیشه آب میوه خوری براتون خریدیم.داخل پاساژ هر سه تا با هم گریه کردید و ما مجبور شدیم شما هارو بغل کنیم و کالسکه رو هم دنبال خودمون بکشونیم.امان از دست شما دخترای بازیگوش اینم چندتا از عکس از یه روز به یاد موندنی شما هم که لم میدی کاملا و پاهاتم میذاری بالا ...
25 خرداد 1394

حلما در چادر عشایرمهدیشهر

سلام بر دردونه چند وقت پیش بابا علی که شیفت بود منو شما به همراه بابامجید و مامانی یسر رفتیم مهدیشهر .چون میدونستیم جشنواره ایل و عشایر و فروش محصولاتشون برقراره.شما رو بردیم داخل چادر و چندتا عکس یادگاری گرفتیم.جلوی کرسی که نشسته بودی انقدر قشنگ به دوربین نگاه میکردی و میخندیدی که همه خانمهایی که اونجا بودن نگات میکردن و میخندیدندعزیزم. ...
25 خرداد 1394

بای بای کردن شما

سلام بر دختر زرنگم حلما جون 2 روزی میشه که شما بای بای کردن رو به طور کامل یاد گرفتی و وقتی کسی بغلت میکنه و میبردت دم در بای بای میکنی.امروز صبح وقتی باباعلی منو شما رو دم در خونه بابایی پیاده کرد و رفت گفتم برای بابا بای بای کن و شما هم سرع این کارو انجام دادی و بابا علی هم شما رو از تو آینه دید و کلی ذوق زده و شد و همش براتون دست تکون میداد. دیروز هم که با مامان مریم  رفتی مغازه عمو محمد مامان، مامانی برای شما توپ خریده و موقع برگشت با زن عمو طیبه خداحافظی کردی.زن عموهم کلی ذوق کرده بود چون خیلی شما رو دوست داره
18 خرداد 1394

پنجمین مسافرت حلما گلی

سلا بر دلبر مامان خدا روشکر هر چی که تو بارداری مسافرت نرفتیم و دلموم گرفت الان داریم حسابی جبران میکنیم و الان 1 ماهه که 1 هفته در میون مسافرت میریم.این هفته نوبت قم و جمکران و کاشان هستش 5 شنبه صبح ساعت 9 به همراه بابا مجید و مامانی مریم و خانواده 3 نفری خودمون به سمت قم حرکت کردیم و موقع اذان قم رسیدیم.بعد ناهار و استراحت به حرم رفتیم وشما انقدر شیطونی کردی که همه دور و بری هامون نگاهت میکردن وصلا هم نذاشتی مامان زیارت نامه و دعا بخونه. همش کتاب دعا رو میگرفتی برای همین نوبتی کردیم اول من شما رو نگه داشتم تا مامانی بره زیارت بعد هم او شما رو نگه داشت تا من زیارت کنم.شب هم رفتیم جمکران  از اونجایی که،چند وقت پیش...
18 خرداد 1394

چهارمین مسافرت دخترم

سلام دخملی کوچولو و دوست داشتنیم قرار شد 1 خرداد که 5 ش میشد به همراه عمه زینب و پدر شوهرش (آقای بقا اینا) بریم مسافرت.عمو ابراهیم نمک آبرود از طرف تامین اجتماعی مکان رزرو کرده بود.باباعلی نتونست 5 ش بیاد و بهشون گفت شما برید ما هم فردا صبح بهتون ملحق میشیم.من هم تمام وسایل رو جمع کردم و بابایی اومد دنبالمون و با چمدون ها رفتیم خونشون که صبح ساعت 6 بابا اومد سریع حرکت کنیم. ساعت 6 بابا زنگ زد که آماده شین دارم میام.شما هم بیدار شدی و آمادت کردم و راهی شدیم.شما تئ راه خوابت برد و تمام مسیر تا بابلسر که عمه اینا اونجا منتظر ما بودن رو تو کریرت خواب نار بودی و منو بابا هم کلی از همه جا با هم حرف زدیم تا رسیدیم.و با هم به سمت...
18 خرداد 1394

تقویم 94 با عکسای شما

سلام بر نازنینم. حلما جونم امسال تصمیم گرفتم یه کار خلاقانه برای شما انجام بدم یعنی تقویم 94 با عکسای شما داشته باشیم عزیزم.کلی تو اینترنت گشتم تا بتونم منظره های قشنگ برای تقویمتون پیدا کنم.خیلی برام دغدغه شده بود چون اون چیزی رئ که میخواستم پیدا نمیکردم.بالاخره منظره ها رو انتخاب کردم و چند روز مونده به سال جدید یه شب که دایی علی خونه بود دوربین بهش دادیم و ما با شما بازی میکردیم تا دایی علی ازتون عکس بگیره با ژست های مختلف.ولی برعکس همیشه شما اونشب خیلی بداخلاق شده بودی البته مقصر ما بودیم که وقت خواب شما رو به هم زده بودیم و ازتون عکس میگرفتیم(ببخش دخترم ) خلاصه عکسا رو دایی علی ویرایش کردن و تقویم درست شد.انشالله سال بعد تقویم بهت...
18 خرداد 1394