حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

هدیه آسمونی

انقدر نازحرف میزنی که نگو

سلام شیرین زبونم حلما جون شما این روزا مثل طوطی همه چیو خوب و به زبون شیرین خودت تکرار میکنی ....که ما کلی میخندیم از کارات و حرفات...مامانی مریم وقتی میخوایم بریم بیرون و حاضر شدی بهت میگه ماه شدی طلا شدی....چند وقت پیش وقتی لباستو تنت کردم گفتی طلا ددی...(شدی) ماه ددی(شدی) ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- سمانه جون دختر عمه مامان چند وقت پیش بینی شو عمل کرده بود وقتی ما رفتیم به دیدنش شما از کبودی و ورم صورتش ترسیده بودی و پریدی بغل مامان....رسیدیم خونه گفتیم بینی سمانه چی شده بود؟گفتی بو دده بود....گفتیم غذا نخورد بو شد....تا چند روز ازت میپر...
22 تير 1395

بابا علی و پارک!!!

سلام ناز دختری دیشب بابا شیفت بود و ما به دیدنش رفتیم.چون بابا خیلی اصرار داره دخترشو ببینه وقتی رسیدیم جلوی پایگاه گفتی بابا علی وقتی  بابا علی اومد پریدی بغلش بعدشم دست مامانی رو گرفتی و گفتی بریم پارک.چطوری یادت بود که کنار پایگاه پارکه در صورتی که پارک اصلا دیده نمیشه و شما یادت مونده بود ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- وقتی رسیدیم خونه جلوی کمد اسباب بازی هات یه چرخ که من نمیدونستم واسه کدوم اسباب بازیته افتاده بود. بهت گفتم حلما این برای چیه؟ سریع گفتی مومور(موتور) در کمد و باز کردم موتورو آوردم دیدم درست گفتی ...
6 تير 1395

اجرا در نیمه شعبان توسط حلما خانم

سلام بر خواننده خودم.... خوشم میاد حلما جون کاملا  در این مورد به مامانت رفتی...عشق خوندن هستی برات بگم که مامان چند سال پیش یعنی عضو یه  گروه هم آوایی بود که در مراسمات مذهبی ملی اجرا میکردن و متاسفانه تو شهر سمنان امکان ادامه فعالیت ممکن نشد و گروه خانمها دست از کار کشید حالا که شما الان دیگه ماشالله بزرگ شدی و یاد گرفتی کلمات رو خیلی دوست دارم که کار مامان رو ادامه بدی البته علاقه رو تو وجودت حس میکنم عززززززززیزم نیمه شعبان امسال تصمیم گرفتم که با دختر عمه و پسر عمه و پسر عموهای شما یه سرودی کودکانه رو که به مناسبت نیمه شعبان بود کار کنیم و آماده بشه تا روز نیمه شعبان محمود آباد اجرا کنیم... در حین کار کردن با بچ...
4 خرداد 1395

حلما و ترنم خانوم مشهدی !!!!

سلام بر مشهدی حلما صبح روز 20 اسنفد 94 قرار شد به همراه خانواده دوست شما یعنی ترنم جون به مشهد بریم.تا مشهد حدودا 8 ساعت طول کشید...حالا ببین منو خاله سحر چه طور شما و ترنم جون رو تو ماشین سرگرم کردیم؟؟؟ وقتی رسیدیم خونه آقای غفوری (از دوستان) خونه ی کاملا مرتب و تمیز سر چند دقیقه تبدیل به یه شلخته خونه شد...امان از دست شما وروجک ها....حتی به یخچال هم رحم نکردید و اونجا رو هم بررسی کردید...(عکس در آخر مطلب). هر وقت به حرم میرفتیم انقدر شیطونی میکردید و قفسه کتاب و جای مهر رو بهم میریختید که آدم از عبادت کردن پشیمون میشد...کل کتاب ها میریختید بیرون (امام رضا ما رو ببخشه....) وقتی ما میخواستیم بریم زیارت شما دو تا وروجک و تحویل پ...
28 ارديبهشت 1395

گارسون کوچولو!!!!

حلمای بازیگوش چند وقت پیش که عقد سمانه جون(دختر عمه مامان) بود شما تو سالن کلی دویدی و باهر آهنگ هم هم کلی رقصیدی ...که همه متوجه شده بودن شما یه پا رقاصی واسه خودت... موقع شام هم میز گارسون روگرفته بود ی و با قدرت تمام هل میدادی و با چرخ این ور اونور میبردی...   ...
6 ارديبهشت 1395

رفتن به برج ققنوس و بازی کردن

سلام دختری.... به قول بابا شما هم به مامانت رفتی و عاشق خرید و بیرون و به خصوص برج زیبای ققنوسی... چون برج نزدیک خونمونه..میریم و میایم میبینی و میگی قققو چون پله برقی خیلی دوست داری...فقط دوست داری بری بالا بیای پایین.بخاط همین من جرات نمیکنم با شما تنهایی بریم ...حتما باید باباعلی یا بابا مجید باشن.. اینم عکس شما در شهر بازی ققنوس ...
6 ارديبهشت 1395

گذاشتن لوبیا قرمز در جای خودش

دیروز راه میرفتی نو خونه یهو  انگار حس کردی چیزی به بابات خورده خم شدی و لوبیا رو برداشتی ....بدو رفتی سراغ کابینت حبوبات و نگاه کردی پیداش کردی درشو برداشتی و لوبیا رو انداختی توش و درو بستی. ...
11 بهمن 1394

همکاری با بابا مجید

سلام بر یگانه دختر دیروز بابا مجید و شما مشغول بازی با یه اسباب بازی کوکی بودین.بابا مجید متوجه شد یه جایی از اون شکسته بهت گفت صبر کن برم چسب بزنم ...یهو دیدم تند تند رفتی توی اتاق و یک راست روی میز چسب نواری رو برداشتی و دادی به بابا مجید... ماهم کلی ذوق کردیم و برات دست زدیم گل دختری ...
11 بهمن 1394

بابا تبدیل به "بابات" شد

سلام بامزه من حلما جونی بعضی اوقات که ما وقتی باباعلی از سرکار میاد یا تلفن میکنه بهت میگیم بدو حلما باباته....شما هم هر وقتی به بابا میگی" بابات".....صداش میکینی بابات بابات خیلی خنده داره   ...
27 دی 1394